وبلاگ حقوقی وحید چرخکاریان وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی
| ||
|
چرا میخواهی روش زندگیات را تغییر بدهی؟ دلم برای پدر و مادرم سوخت که صد بار در آگاهی و کلانتری و دادگاه به این و آن التماس میکردند و برایم اشک میریختند. واقعاً وقتی دیدم چه طور باعث خرد شدن شخصیتشان شده ام، از خودم بدم آمد و در دل قول دادم مثل آدم زندگی گنم.
آدم چه طور زندگی میکند؟ مثل من به فکر رفیقبازی نیست. من آدم نبودم که نصیحتهای پدرم و گریههای مادرم را نمیدیدم. حتی به خاطر دختر مورد علاقهام هم حاضر نشدم ادامه تحصیل دهم.
تحصیلاتت چه قدر است؟ دانشجوی ترم سوم نرم افزار کامپیوتر بودم ولی با حرفهای رفقایم، درس را رها کردم و افتادم به کار آزاد. دختری که میخواستم با او ازدواج کنم، گفت اگر دانشگاه را رها کنی، با تو ازدواج نخواهم کرد. او هم لیسانس داشت. من فکر کردم وقتی پولهای زیادی را که در کار آزاد به دست میآروم، ببیند، این حرفش یادش میرود. ولی او یادش نرفت. زندان بودم که خواهرم گفت ازدواج کرده است.
پس موفق به ازدواج نشدی! البته قبل از او چند جا برای خواستگاری رفته بودم ولی همیشه خود دختر راضی بود و پدرش نمیخواست ریختم را ببیند.
چرا پدران دخترها با ازدواجتان مخالفت میکردند؟ چون پدر دخترها عقلشان بیشتر از من بود. همیشه درس و تحصیل و این حرفها را میزدند. دوست داشتند دامادشان مرد تحصیلکردهای باشد و من تحصیل را رها کرده بودم.
خواهر و برادر داری؟ یك خواهر كوچكتر از خودم دارم كه محصل است و یك برادر بزرگتر هم دارم. برادرم اصلا اهل خلاف نیست او فقط درس میخواند. تا حالا سه تا لیسانس گرفته و می خواهد مدرک زبان انگلیسیاش را بگیرد و خارج از كشور برود. سامان در طول مصاحبه خنده را بر صورتش حفظ کرده و مشخص است به دنبال همین علاقه به خنده و شادی بود که با دوستانش شمال گردی میکرد. او حتی با مزاح در مورد جرمش حرف میزند و میگوید: من سارق باکلاسی هستم! کار من سبک بود.
یعنی چه؟ یک اصطلاح بین سارقان است. من از حدود ده سال پیش در این خط افتاده بودم ولی فقط یک سابقه برایش دارم. یک سابقه هم برای درگیری.
چرا به راه خلاف و دزدی کشیده شدی؟ مسببش یک دختر بود. با دوستم «مجیدفری» در حال عبور از کوچه ای دختری را دیدیم که با موبایلش بازی میکرد و راه میرفت. تصمیم گرفتیم برای تفریح گوشیش را بزنیم ولی درست در همان لحظه او وارد خانه شان شد و ما موفق نشدیم. برای آن که کم نیاوریم، کیف خانمی را در خیابان زدیم و همان شب به شمال رفتیم و همه چهارصدهزار تومان را خوردیم و روز بعد برگشتیم. این پول دزدی از یك زن، آن قدر به مذاق سامان و دوستش خوش آمد كه باز دست به سرقت زد و تا یك سال روالش همین كیف زنی بود ولی بعد از یك سال شیوه سرقتها نوعی دیگر بود: از صندوق عقب یا داشبورد ماشینها لوازم می بردم. یك بار با ماشین پدرم به بازار تهران رفتم. خانمیکلی خرید کرده بود و مشغول چیدن آنها در صندوق عقب یک تاکسی بود. راننده برای لحظه ای خواست یک کارتن بزرگ را از پیاده رو به صندوق انتقال دهد که در همین لحظه توانستم یکی از کارتنها را از صندوق بردارم و با سرعت دور شدم. فکر میکردم وسیله برقی است ولی قبل از آن که کارتن را باز کنم، جلوی در خانه پدرم توسط موتورسوار بیکاری که از بازار تا آن جا دنبالم آمده بود، گیر افتادم. او بین راه به پلیس هم زنگ زده بود و همزمان با درگیری ما پلیس هم سر رسید! وقتی کارتن را در آگاهی باز کردند، آتش گرفتم، چند دست فنجان و نعلبکی ارزان قیمت بود که در کارتن لوازم برقی چیده شده و فکر میکردم وسیله برقی است! همان جا راننده تاکسی و آن خانم و شوهرش آمدند و خلاصه کلی بد و بیراه شنیدم!
پدرت در این مورد برخوردی با تو نداشت؟ بیچاره خیلی از دستم عذاب می كشید. آن قدر مهربان بود كه هیچ وقت بچه هایش را تنبیه بدنی نمی كرد ولی همیشه ناراحت بود.
فقط یك بار برای سرقت دستگیر شدی؟ بله، البته یك بار یكی از دوستانم را دستگیر كرده بودند. آلبوم عكس را در اداره آگاهی دیده و مجیدفری با چهره نگاری شاكیها شناسایی شد. مرا دستگیر كردند تا او را معرفی كنم ولی من معرفی نكردم و بالاخره هم با فیش حقوقی و كفالت آزاد شدم. خودم شاكی نداشتم، بیشتر مجیدفری دخالت می كرد.
وضع مالی پدرت چه طور است؟ هیچ مشكل مالی نداریم. پدرم ماشین سنگین داشت. آن را فروخت و حالا چند تا سواری دارد و اجاره داده و راننده ها كار می كنند. خودم هم پرشیا دارم ولی چون خدمت سربازی انجام نداده ام، به نام خودم نیست و شاكی نمی تواند اموالم را توقیف كند.
كدام شاكی؟ یكی از دوستانم از شخصی كه هم محلی هم بود، طلب داشت. مرا با خودش برد و آن جا نمی دانم چرا در دعوایی كه به من ربطی نداشت، شركت كردم و یك چاقو به سینه اش زدم كه درست به بالای قلبش خورده بود.
پس شانس داشتی كه حالا به جرم قتل منتظر قصاص نیستی! واقعاً همین طور است.
چرا با داشتن وضع مالی خوب، دست به سرقتمی زدی؟ من از آدمهای پولدار دزدیدم. چون فكر می كردم پولهای اضافی جیبشان را سنگین می كند و من كارشان را راحت می كردم. با این پولها، پنج شش نفر از دوستانم را به شمال می بردم و تفریح می كردیم.
فقط تو ومجیدفری در آن جمع سرقت می كردید؟ بله. بقیه مهمان ما می شدند. پول من زیاد بود.
موادمخدر مصرف می كردی؟ نه، اصلاً. اما الکل می خوردم.
چرا به خودت اجازه دستبرد به مال دیگری را می دادی؟ دوست داری اگر خودت بهترین وضع مالی را داشتی و ماشین آخرین سیستم سوار می شدی، یك نفر مثل خودت از روی تفریح، اموالت را ببرد؟ نه، اما آن موقع به این مسائل فكر نمی كردم. هیچ وقت هم از آدم ندار یا ماشینهای معمولی سرقت نمی كردم.
حرف آخر خودخواهی های سامان تا جایی ادامه یافت كه پدر و مادرش را در آخرین دادگاهش با گریه و التماس دید. شاكی رضایت نداده و دیه می خواهد. دوستی كه به خاطرش دعوا كرده، در خانه خودش آزاد زندگی می كند و سامان و خانواده اش باید تقاص دعوای آنان را بدهند. او هم به صورت تقسیط این دیه را خواهد داد و حاضر نیست یك جا دیه بدهد. این بار سر سامان به سنگ خورده و می خواهد وقتی آزاد شد، به قول خودش با آدمهای حسابی دوست شود و به خاطر شاد كردن دل پدر و مادرش ازدواج كند و مثل آدم زندگی كند. البته اگر به اختیار خودش بود، ازدواج نمی كرد و همین طور مجرّد دنبال رفاقت و دوستانی می رفت كه مگسان دور شیرینی هستند.
منبع : روزنامه حمایت نظرات شما عزیزان: ![]() |
|
[ طراحي : قالب وبلاگ اختصاصي بلاگفا و لوکس بلاگ ] [ Weblog Themes By : حميد ايرانپور ] |